دل نوشته هایی به وسعت بهار | ||
شاید این جمعه بیاید...شاید... آخر کدام جمعه؟ آخر کدام شاید ها؟ آخر کدام عشق است که این جمعه ها را به هم گره بزند و آمدنت نزدیک شود؟ آقا جان!دیگر نمی پرسم چرا نمیایی؟ چون می دانم نیامدنت عذری دارد به گردن من... دیگر بهانه نمی کنم چرا به خوابم نمیایی؟ چون می دانم خواب هایم هم دنیایی شده... دیگر میان مردم جستجویت نمی کنم... آخر میدانم این خیابان ها جایی برای تو ندارند... آقا جان!با اینکه ندیمت ولی احساس می کنم دلم برای بوی خوشت برای دستهای مهربانت تنگ است. مادرت حضرت زهرا(س)بی حسین شد... به بهای حسینی شدن ما به بهای اینکه روزی که پسر منتقمش میاید پشتش باشیم و فقط برایش نامه ندهیم. اما...اما حسینی نشدم... مهدی جان امام مهرابانم مولای مظلومم! تورا به غربت جد غریبت حسین(ع) بیا... آقا جان!ما را به خدایت ببخش و بیا. تورا به خدا بیا...
[ پنج شنبه 91/9/30 ] [ 4:5 عصر ] [ حدیث ]
[ نظرات () ]
|
آرشیو مطالب |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |